عاشورای حسینی
سلا عزیز دلم
نورای خوشگلم واسه اینکه سرما نخوری وشب ها خوابت از اینی هم که هست بدتر نشهتو رو پیش مامان بزرگ گذاشتیم خاله ملاحت عمه بزرگه هم اونجا بودن قرار شده بود عمه پریسا هم بیاد اونجا .من و بابایی رفتیم یه سر به سقا خونه زدیم و نذری خرما رو پخش کردیم و بعد هم با آرمین وآرمان که مغازه پسر عمو معبود بودن برگشتیم خونه ناهار هم خونه مامان بزرگ واسه شیر برنج دعوت بودیم بعد از ظهر هم بعد کلی بی تابی و گریه بلا خره خوابیدی شام هم رفتیم یه سر خونه مامان جون من و تو اونجا موندیم بابا رفت نذری اقای سلیمانی همکارش تو که اونو نمیشناسیساعت 11 هم اومدیم خونه صدات گرفته کمی نگرانت شدیم نمی دونم داری از بابات میگیری یا انقدر که جیغ میزنی صدات اونجوری شده آخه تنبل خانمی یه تکون به خودت بدی غلت بزنی دیگه این همه داد نمی زنی فکر کنم با این جیغ وداد داری سعی میکنی که زودتر حرف بزنی قربون شکل ماهت برم من