نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

قهر با دوست صمیمی نیکا

۴شنبه تا سوار ماشین شد همش غر زد که شنبه باید بیای مدرسه به خانم صباحی بگی نیکا منو هل داده از پله ها افتادم اگه یه چیزیم میشد چی میشد 🤭😉خلاصه که دادو بیراه .... گفتم مادری نیکا دوست صمیمیته آخه مدیر بهش داد بزنه تو ناراحت نمیشی ؟ من به مامانش میگم بهش تذکر بده خلاصه یه سری مکالماتی رد و بدل شد حالا دوتا فنچ عاشق دورادور و مجازی واسه هم نامه نوشتن خیلی جالبه گفتم بزارم اینجا یادگاری بمونه کشته مرده ی اون آشق تم ت هستم مامانی فدات بشه 😍😍😍😂😂😂 اینم ماجرای قهر و آشتی های دهه نودی ها در دنیای مجازی اینم یه نقاشی خانوادگی و اون مو زرده منم شنیون کردم 😆😆😆 ...
3 خرداد 1398

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینروزا دخملی ما عاشق هرچی کتاب و دفتر و خودکارو....اینجور چیزا شده عشق مطالعه و مطلب نویسی این دختر دیگه به اوجش رسیده تا حدی که بانک هم رفتنی تا نوبتون بشه خانم سرگرم نوشتنو خوندنه این از وضع حاکم اما یکی دیگه از اعتیاد های رفتاریش اینه دیویدی روشن میکنه یه چیزی که دم دستش باشه رو میکشه به سرو صورت بعدشم اصرارمیکنه که ماهم باهاش برقصیم ترکی و فارسی که قاطی میشن (باشو باشو او ی نا) ...
22 بهمن 1392

معسود

بله این اسم عمو مقصودمونه که موفق شدیم به این صورت صداش کنیم همچین صمیمی معشودمیگی بهش که انگاری پسر خالته دخملی گل به قول خودت امروز میخوام ببرمت دوهتور تا بهت بیز کنه آخه گل مامان ١٨ ماهه شدی به سلامتی دیگه بهداشت و آمپول میمونه واسه وقتی که میخوای بری مدرسه(الهییییییییییییییییییییی....) به ما نیومده بیدار گشتی نورا جون فعلا بای ...
27 آذر 1392

دوازدهمین مروارید

دوازدهمیش هم داره جوونه میزنه عشق مامان همین جوری پشت سر هم داره مرواریداشو در میاره امون از شب های این موقعیت ها .... الهی قربونت برم من عزیز نورای گلم هر روز که میگذره بیشتر از دیروز منو عاشق تر میکنی روز به روز ادا و اطوارات شیرین تر با نمک تر میشه هر روز صبح که پا میشی با سرعت نور میدوی سر عکسای رو دیوار و با زدن دستت به سینه ادای مارو در میاری آخه ما وقتی عکستو دیدیم به قول خودت قربون قربونش کردیم حالا تو فکر میکنی هر جا عکستو دیدی باه باه بگی و چند باری بکوبی دستاتو به سینت الهی فدای اون دل و دستت بشم صدای حیوونا رو قشنگ تقلید میکنی البته کماکان پیشی میگه بیو هر روز یه شکستگی ظروف یا اسباب منزل تو خونه شکل میگیره همش...
28 مهر 1392

مشغولیت های نو

خب دخترم یه پا مهندسه عین باباش ولی از اون ماهرتر !!!!!پیچ گوشتی رو نیگا............ نازنین من عشق آب بازیه هر روز دو دست لباس فقط برای خیس شدن عوض میکنم بقیه به کنار... اون عروسک بدبختم اونقدر کلاهشو برداشتی موهاشو کندی که مجبور شدم دکوراسیون عوض کنم چه قدر بهت میاد عزیزم ...
2 مهر 1392

فضولی ...شکار...آشپزی

آخه من تو کابینت چیکار میکنم؟؟به نظرتون یه نوع فضولیه؟؟؟ دارم جاهاشونو یاد میگیرم به مامانم کمک کنم البته وقتی بزرگ شدم مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟........ حواسم هست که نیفتم شما نگرانم نباشین... وحالا..... در فلاسکمون اینجا چرا افتاده؟نمیدونم .... اصلا اینجارو ولش برم اون ور تر ببینم چه خبره.... اینجا احیانا روشنایی نداره؟؟ مامان وقتی میخواد با این دستگاهه کار کنه این چرخونکو که میچرخونه همه لباسامون توش گیج میرن هه هه هه ... به مامانم میگم این عکس مبارک مارو دم دست بچسبونه گاها دلم واسه خودم تنگ میشه....کجاست گوش شنوا؟؟ آره همین جا خوبه دستم میرسه ببین ...
9 ارديبهشت 1392
1