نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

مامان جونی خوب شو

نورای گل مامان بازم غیبتمون طولانی  شد سرم این روزا خیلی شلوغه دوشنبه هفته پیش که تو رو بردم پیش مامان جون بمونی برگشتنی حال مامان خوب نبود میگفت دلش درد میکنه دل درده اون قدر زیاد شد که دیگه حالش بد شد و کلی استفراغ و دیگه از حال رفت نصفه جون شده بودم نتونستیم بلندش کنیم مجبور شدیم آمبولانس خبر کنیم خدا قسمت هیشکی نکنه زنگ زدم دایی مجید اومد و با بابا بردنش بیمارستان .منو تو موندیم خونه تا شب فقط گریه میکردم از خدام بود گرفتی خوابیدی حالم اصلا خوب نبود دکترا با سونو اینا تشخیص دادن سنگ صفرا داره و عفونت هم کرده یه هفته نگهش داشتن تا اینکه دوشنبه مرخصش کردن تا بیاد برا عمل آماده بشه خدا رو شکر میکنم که مامانی به خونش اومد و خدا دو...
17 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام علیکم نمیدونم از کجا شروع کنم ولی اینطوری میرم سر اصل قضیه ١٢دندونیه من دو سه روزی بود که روی دندون فک بالایی یه لکه سیاه دیدیم  با تحقیق و تفحص دریافتیم که باید شبا شیر نخوری امممممممممممممممممممممما تو هم که معتاد مگه میتونی ترکش کنی جونم بهت بگه سر شب که ٢٠٠ میلتو نوش جون میکنی تا ٣.٥ -٤ میگیری میخوابی وای به بعد از ٤مون که یه ریز گریه میکنی و شیل شیل میخوای وچنان ملتمسانه این کلمه رو سعی میکنی رسا بگی که انگار ما نمیفهمیم چی میخوای از یه طرف دلم برات میسوزه از طرف دیگه میگم بزار ترک کنی تا دندونت از اینی که هست بدتر نشه موندیم توی دو راهی گاها بابایی کم میاره گاها من البته دیگه وقتی به مرحله ای میرسیم که درو همسایه بیدار م...
3 آذر 1392

نورای من

عزیزکم چند روزیه هیچی نمیخوری اونقدر داروهاتو به زور راهی دریچه گلوت میکنیم که دیگه به هر قاشق و به هر سرنگی شک داری امروز ساعت ١٠.٥ شادی اومد خونمون واسه رفع اشکال شیمیولی از وقتی که پاشو توخونه گذاشت بهش امون ندادی کلی ذوق کرده بودی تا اینکه با کمک اون بردمت حموم و اومدی گرفتی خوابیدی آخه یه جایی خونده بودم که حموم واسه سرماخوردگی خوبه امیدوارم سبب بیفته و خوب شی عزیز دلم تو این چند روز کلی لاغر شدیخودتم که بی حالی و همش پاهات میلرزه و میفتی صبح واست کمی سوپ درستیدم دل غافل که این سوپه چه بلایی سر دخملیم میاره سر سفره ناهار اومدیم بشینیم واسه تو هم سوپ ریختم تا به هوس آآآآآبج_____________ی کمی ازش بخوری تا بلند شدی از پشت سر من در بری پا...
16 آبان 1392

تسلیت برای ایام محرم

سلام بر حسین سلام به ٧٢ تن شهدای کربلا نورای گلم دوباره ماه محرم اومد و تو داری دردومین مراسم محرم شرکت میکنی البته یه سال هم از پشت صحنه جویای مراسم بودی و توشیکم مامانی وول میخوردی امسال عزیز دل سینه زدن یاد گرفته  الهی به حرمت آقا علی اصغر  دردانه امام حسین همه نی نی های بیمار و بستری شده تو بیمارستان رو شفا بده عزیز دلم یه چند روزیه مریض شدی و تب کرده بودی پریشب تا خود صبح من و بابایی بالا سرت نشستیم تبت اصلا پایین نمی اومد نمیدونم کی و کجا این سرماهه رو خوردی الان هم که صدات گرفته و احتمال زیاد گلوت چرک داره سه روزه فقط شیر میخوری و گاها اونم موقع سرفه بالا میاری اصلا تحمل بیماریتو ندارم دلم تاب نمیاره من خودم بدتر از تو ب...
14 آبان 1392

بدون عنوان

یکی از آخرین روزهای تعطیلی مامانی توی تابستون یه هویی ذوق هنریش گل کرد و واسم یه خونه کوشولو تدارک دید البته بگم زیادم کوشولو نیست بعدشم تزیینات و کلی کار دیگه من عاشق این خونمم  و روزی چند ساعتی رو به خونه خودم اختصاص میدم آخه باید به عروسکام برسم و کمی خونه تکونی گاها هم کاغذ دیواری های کارتونی رو که مامان زده رو میکنم  مثلا روز اول چشم اون دودو قرمزه روز دوم نوکش رو لایه برداری کردم شماها که منو خوب شناختین فعلا کار اصلیم خرابکاریه....    گهگاهی هم به سرم میزنه مامانی رو بترسونم اینجوری.....   ...
9 مهر 1392

بدون عنوان

    این مدلی دخترم دوچرخه سواری میکنه...     اینم یه فیگور واسه دوربین اینم آخر و عاقبت غذا خوردن روی دوچرخه حرکات نمایشی دخملی مامان روی شکم کار میکنیم کمی گنده شده.... کی میاد بریم یوگا ...
2 مهر 1392

یه تسلیت به عمو حسین

سلام عمو جون منم باید می اومدم و از نزدیک تسلیت میگفتم  متاسفانه هم بابایی کار داشت و همخودم مشغول کسالت .خدا مامانتون رو بیامرزه و این شب پنجشنبه رحمتش کنه من و مامانی واسه شادی روحشون فاتحه میخونیم (البته من چون خوب بلد نیستم مامانی سهم منو هم میخونه) خاله نگار و خاله لیلا و خاله زهرا ی عزیزم به شماهم تسلیت عرض میکنیم الهی که تو خونتون همیشه شادی باشه و روی غمو نبینین
13 تير 1392

چی بگم والله...

 با سلام خدمت همه ی عزیزان با این وضعی که من و نورا داریم فکر کنم ماهی یه دونه پست هم بزاریم زیادیه بابا جونم امونمو بریدی دختر با سریش چسبوندی خودتو بهم جدا هم نمیشی تا تکون میخورم جیغت میره بالا  تازه جدیدا به هر چی میگم دست نزن جیزه با عصبانیت سرتو میبری که بزنی زمین !!!!!!!!!!!! این رشته ورزشی رو کجا گذروندی نمیدونم  !!! ولی دلم نیومد این پست رو بی عکس بزارم حالشو ببر مامانی نورا با دوستاش تو حیاط این عکس مربوط به پست قبلیه   ...
19 ارديبهشت 1392

دعا

سلام عسلی دیگه اینجوری دعا نکنی ها پریشب که با صدای دلنشین شما نت و چایی رو تعطیل کردم اومدم پیشت دیدم سرو مرو گنده نشستی و تا ساعت ٤ صبح نخوابیدی میدونم یا مال دندونت بود یا مال احساس وظیفه برای دعا کردن مامانی در هر صورت عاشقتم صبح امروز بچه های همسایه رو از پنجره که دیدی کلی ذوق کردی منم بردمت حیاط کلی با اونا بازی کردی البته موقع برگشتن به خاطر جداییت از اونا کلی اشک روونه کردی و آخر سر هم گرفتی خوابیدی تا یه فرصت کوشولو به ما داده باشی  یه آنتراکت مختصر و مفید مرسی گلم ...
15 ارديبهشت 1392