نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

شب یلدا پیشاپیش مبارک

   حتماً همه می‌دانیم که شب یلدا جدا از اینکه بلندترین شب سال است، چه تاریخچه‌ای دارد. شاید هم، همه ندانیم!واژه یلدا به معنای زایش، زادروز و تولد است. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر می‌شوند و تابش نور ایزدی افزونی می‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می‌کردند. روز بعد از شب یلدا تعطیلی عمومی بود و مردم به استراحت می‌پرداختند. این روز را خرم روز یا خره روز می‌نامیدند. خورروز در ایران باستان روز برابری انسان‌ها بود. در این روز همگان لباس ساده می‌پوشیدند تا یکسان به نظر آیند. ...
25 آذر 1391

زود خوب شو گلم

پس گریه های دیروزت بی دلیل نبوده عسلی شدیدا تب داری قرار شد 4شنبه عصر ببریمت دکتر  به زور از دکتر میرزا رحیمی وقت گرفتمالانم از دکتر برگشتیم  داروهات تو رو خوابوندن منم از فرصت سو استفاده کردم اومدم کمی تایپ کنم امروز خیلی خستم صبح رفتم دنبال کارای بیمه ام دیگه مرخصیم داره تموم میشه نورای نازنینم زود خوب شو تب اصلا بهت نمیاد !!! چی دارم میگم خودمم گیج شدم فعلا ...
23 آذر 1391

سالگرد عزیز جون

جیگر طلام سرما خوردی قربون فس فس بینیت بره مامان٣شنبه باهم رفتیم اول سر خاک عزیز چون هوا سرد بود ما پیاده نشدیم و از اونجایی که تو توی ماشین بدون حرکت گریه می کنی یه پستونک جدید انداخته بودی دهنت عکستو ببین حال کن بعد هم خونه احمد دایی اینا اونجا واسه عزیز حلوا پختیم تو هم اذیتم نکردی از وقتی رفته بودیم رو پاهام خوابیدی بعدش هم رفتی بغل دایی یه کم شیر بالا آوردی دایی حسابی ازت ترسیده بود (از استفراغت)کمی هم با کیسه فریزر بازی کردی ساعت ٧  اومدیم دنبال بابایی بریم افتتاحیه پدر خوب  مامان جون گفت تورو بزارم پیشش ولی من دلم نیومد گفتم ببرمت اونجا هم حالی ببری و هم یه عکس با آقای دایی بگیری اما نامردی کردی و فقط گریه کر...
15 آذر 1391

اولین حریره بادام

آخیییییش که چه خوشمزست این حریره  امروز خیلی با اشتها این حریره رو خوردی گلم نوش جونت اولین بار بود که میدیدم چه با ولع دهنتو باز میکنی زود زود بخور میخوام خیلی زود بزرگ بشی مامانی من وبابایی خیلی دوست داریم اخیرا که بابایی سرما خورده نورا می فهمه که باباش بغلش نمیکنه و بی تابی باباشو میکنه آخه دخترم میخواد تو سرما نخوری نازنین
6 آذر 1391

ایام محرم

پریروز برای زیارت عاشورا دعوت شده بودیم مدرسه شمیم منم طبق هر سال یه روز قبل شعله زرد پختم با نورا و معصوم و علی رضا رفتیم مدرسه خانم مدیر هم آش رشته پخش می کرد نورا جونم اونجا دختر خوبی بودی و اولین آش رشته رو هم اونجا خوردی تازه خانمی بعد دو روز اونجا خرابکاری کردی بیچاره من اصلا نفهمیدم زیارت عاشورا کی شروع شد کی تموم شد پارسال نذر کرده بودم سلامت به دنیا بیای چند تا سبز پیشانی بند واسه بچه ها پخش کنیم که اونا روهم پخش کردیم و اومدیم خونه بابا قرار بود امروز بیاد ناهارو با هم بخوریم هول هولکی ناهار درست کردم خوردیم وعصری هم رفتیم آش مامان بزرگ اینا رو هم دادیم یه پیشانی بند خوشگل علی اصغر  با یه چفیه هم واسه تو گرفتم تا جمعه تو هم ...
3 آذر 1391