یه روز و چند اتفاق
سه شنبه صبح فهمیدیم امیر مهدی نوه حوری خالم تو بیمارستان رفته کما خبر خیلی خیلی بد و شگفت اوری بود صبح زود بد خبر شدیم نورا رو جلو بیمارستان بابا نگه داشت تا من برم مدرسه ریحانهدو ساعت درس داشتیم نمی دونم چه جوری رفتم و اومدم حال امیر جونمون رفته رفته بد تر میشد عصری وقت دکتر نورا بود واسه استفراغش سونو و ازمایش نوشت شب دوباره یه سر به امیر زدم حالش افتضاح بود دکترا کپ کرده بودن تا اینکه ١٢ مهر چهارشنبه ساعت ١٠ ١٠.٥ امیر همه ما زمینی ها رو ترک کردمثل یه فرشته پر زد و رفت طفلی مامان مهدیه با دوری طفل ١.٥ ساله !خدا جونم بهش صبر بده بیچاره حوری خاله خدایا کمکمون کن این قضیه رو هضم کنیم طفلی پریا بعد ١٤ روز از تبریزاومده بود اینجا خوش باشه شب ج...
نویسنده :
مامان نورا(نعیمه)
23:36