تولد تولد تولدت مبارک
این ماه ماه تولد خیلی هامون بود تولد شادی ٣دی مامان بزرگ ٤دی تولد خاله زهرا ٩ دی دایدایی اینا هم ١٠ دی واما مهم ترش تولد بابا ١٥ دی تولد عمو وحید هم ١٧ دی ما هم تصمیم بر این داشتیم که این چند روزه رو حالی از زندگی ببریم
اما روز ١٥ام تولد بابایی آی حال کردیما صبحش رفتیم با خاله سارا و مامان کادو واسه بابا گرفتیم عصری هم کیک گرفتیم اما تو جریانات بعدی ما رو خواب برد توی خواب هم....
و دیگه نفهمیدیم چی شد اما وقتی بیدار شدم مرحله خوبه رو دیدم وای انگشت زنی به کیک عکسامو مامانی میزاره ببینین چه طور ترکوندم مجلسو....
ا
این از کیکی که ما دیدیمو خوابیدیم
واما بیداریدیم و...
اینجا بود که من یه چیزی گم کردم و بیخیال دوربین شدم
خیلی دنبالش گشتم ببخشید پشتم به شماست
فشفشم افتاده بود....
شما هم بفرمایید
بیا دیگه تعارف نکن
هوای پشت صحنه رو هم دارم....
همه ی شمعارو خارج نمودیمو نوبت به اناره رسید انارش راس راسی بود
اینم آخرو عاقبت کیکمون
کیک شادی رو دست نزدم خداییش آخه مشغولیتای دیگه داشتم از سرک کشیدن به اتاق پسر خاله و دختر خاله امون نداشتم تازه اون چیزایی رو که خاله معصوم به خاطر من قایم کرده بود اونارو هم پیدا کردم