نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

یه خبر بد

1392/4/9 19:57
73 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه بعد از ظهربایه استفراغ شروع شدچون ادامه دار بود مجبور شدم به بابایی زنگ بزنم تا بیاد ببریمت دکتروقتی بابایی اومد بردیمت دکتر میرزارحیمی حالت اونقدر بد بود که تو مطبشم بالا آوردی بعدش اومدیم تو ماشین اونجاهم که داروهاتو بهت دادیم استفراغ کردی اومدیم که خونه حالت بدتر شد طوری که تو استفراغت خون دیدیم خودتم از حال رفتی من و بابایی خیلی ترسیدیم نفست بند اومدهبود نمیدونم چه جوری لباس پوشیدیم و بردیمت درمانگاه اونجا دکتر ٢ تاآمپول ضد استفراغ بهت تزریق کرد و بعدشمبا پیشنهاد عمو محسن بردیمش چوپچی.

تو نمیدونی اون چیه؟؟؟منم نمیدونستم چیه؟؟؟ ولیچون تو درمانگاه هم یه خانومهگفت تو گلوش یه چیزی مونده منم علاجمو تو اون دیدم که آخرین راه رو هم امتحان کنممیدونی از گلوت چی دراومد یه تیکه گردوتعجببعدشم برای این که تنها نباشیم رفتیم خونه ی مامان بزرگ شب تا صبح هیچ کدوممون نخوابیدیم تا صبح پاشورت کردیم تاتبت بالا نیاددکتر گفته بود هر نیم ساعت ٢ قاشق بهت شیر یا آب بدیم مگه تو قبول میکردی زیاد میدادیم استفراغ میکردی کم میدادیم سیراب نمیشدی تا این که مجبور شدیم ببریمت بیمارستان اونجا اولین سرم عمرتم تجربه کردی٢ ساعت بکوب تو بیمارستان گریهکردی دکتر گفته بود بهت هیچی ندیم دیگه اونم در مقابل گریه های تو کم آورده بود کهگفت شروع کن شیرت رو بده قربون اون مک زدنت برم الهی.انقدر گرسنه بودی که تاحالا بااین شدت مک نزده بودیخلاصه که وقتی مرخصت کردن اومدیم خونه استفراغت تا حدودی قطع شدهبود اما اسهالت کماکان ادامه داره خدا رو شکر کهباوجودت به خونمون شادی‌ میبخشیعزیزممریضِی اصلا بهت نمیاد چون خیلی باحالی .با شدت بی حالی و تحت مراقبت بودنت بازم با هر سازی میرقصی و خودتو تکون میدی تازه تازه داشتی شیش هفت قدم برمیداشتی که ضعف الان بهت اجازه نمیده ولی دختر قوی و شجاع من هنوزم به فعالیتش ادامه میده با اینکه پاهات میلرزه ولی لرزون لرزون هنوز قدم برمیداری نورای گلم تورو خدا زود خوب شو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)